این ذهن ماست که
این ذهن ماست که ما را شاد یا ناشاد، بدبخت یا سعادتمند، غنی یا فقیر میسازد
آیا تاکنون اتفاق افتاده که احساس کنید کارتان روی غلطک افتاده و هیچ اشتباهی در کارتان نیست؟ موقعی که همهچیز بهخوبی پیش میرود؟ مثلاً در یک مسابقهی فوتبال، هر ظربهای که میزنید، گُل میشود؟ یا در یک جلسهی تجاری، برای هر مطلبی که پیش میآید جوابی آماده دارید. یا گاهی کاری قهرمانی یا خارقالعاده انجام میأهید که خودتان هم باور نمیکنید. همچنین ممکن است عکس این مطلب هم برایتان پیش بیاید. یکروز کارهایتان پیش نمیرود و بهاصطلاح، بد میآورید. ممکن است برایتان اتفاق افتاده باشد که کاری را که بارها بهخوبی انجام دادهاید اینبار خراب کنید، هرقدمی که برمیدارید اشتباه باشد، همهی درها برویتان بسته باشد و هرکاری که میکنید بدشانسی بیاورید. تفاوت این دو حالت در چیست؟ شما که همان فرد هستید. همان منابع در اختیار شماست. پس چرا یکروز بدشانسی میآورید و یکروز از کارتان نتایج درخشان میگیرید؟ چرا بهترین قهرمانان ورزشی گاهی عالی میدرخشند و گاهی مثلاً یک توپشان هم گُل نمیشود؟!
تفاوت این دو حالت در وضعیت جسمی-عصبی شماست. بعضی وضعیتها نیرو بخشند. مثلاً اعتمادبهنفس، عشق، قدرت درونی، شادی، شور و ایمان سبب میشوند که نیروهای شخصی ما بهحرکت درآیند. بعضی وضعیتها فلجکنندهاند. مثلاً گیجی، افسردگی، ترس، نگرانی، غم و یأس، نیرو را از ما میگیرند. همهی ما گاهی در وضعیت خوب و گاهی در وضعیت بد هستیم. مثلاً به رستورانی میروید و پیشخدمت با بیحوصلگی میپرسد: «چی میخواید؟!». آیا این طرز سخنگفتن همیشگی اوست؟ ممکن است بهعلت سختی معیشت این حالت در او دائمی شده باشد. ولی بیشتر احتمال دارد که آن روز بخصوص کارش بیشتر از روزهای دیگر بوده و یا چند مشتری اعصاب او را تحریک کرده بودهاند، یعنی اصولاً آدم بدی نیست بلکه روحیهاش خراب است. اگر روحیه او را عوض کنید رفتارش دگرگون خواهد شد.
شناخت روحیه، کلید درک دگرگونی و رسیدن به بهروزی است. رفتار ما ناشی از روحیات ماست. ما همیشه سعی میکنیم که از امکانات موجود، حداکثر استفاده را ببریم، اما گاهی روحیهی ما طوری است که احساس ناتوانی میکنیم. در زندگی خود من مواردی پیش آمده که تحت شرایط روحی خاصی چیزهایی گفته یا کارهایی کردهام که بعداً بشدت پشیمان شدهام. ممکن است این حالت برای شما هم پیش آمده باشد. خوب است موقعی که کسی با شما برخورد نامناسب میکند، این موضوع را بخاطر آورید و بجای خشم، احساس بخشایش را در خود ایجاد کنید. هرچه باشد، کسی که خانهاش شیشهای است، به خانهی کسی دیگر، سنگ پرتاب نمیکند ! یادتان باشد آن پیشخدمت و یا کسان دیگر، شاید غیر از آن باشند که رفتارشان نشان میدهد. پس راه درست آن است که روحیه و درنتیجه رفتارمان را کنترل کنیم. من به شما میگویم که میتوان با یک حرکت انگشت، روحیه را عوض کرد و خود را در فعالترین و پرانرژیترین حالت ممکن قرار داد. حالتی که شما را به هیجان آورد، از پیروزی خود مطمئن شوید، جسم شما از شدت انرژی، بیتاب گردد و روح شما از زندگی سرشار شود.
وقتی مجموعه مقالات از بیمهگری تا توانگری را به پایان رسانیم و شما در تمامی قسمتهای این سری مقالات با ما همراه باشید، در پایان خواهید آموخت که چگونه خود را در حالت قوی و پرانرژی قرار دهید، و چگونه هرلحظه که بخواهید خود را از حالت ضعف خارج کنید. یادتان باشد کلید نیرومندی، اقدام به عمل است . قصد من آن است که شما بتوانید خود را در حالتی قرار دهید که منجر به عمل قاطع، بهجا و مسئولانه گردد. در این مقاله میخواهیم یاد بگیریم که روحیه چیست و چه عملی انجام میدهد، و بیاموزیم که چرا ما قادریم به سود خود، حالات روحی خود را دگرگون سازیم.
روحیه چیست؟
روحیه، مجموعهی میلیونها جریان عصبی است که در درون ما اتفاق میافتد. بهعبارت دیگر، جمع کل تجربیات ما در هر لحظه از زمان است. بیشتر حالات روحی بدون دخالت آگاهانهی ما، ایجاد میشود. ما چیزی را مشاهده میکنیم و عکسالعمل ما آن است که در حالت روحی معینی قرار میگیریم. ممکن است این حالت، نیروبخش و مفید و یا برعکس، ضعیف و محدودکننده باشد، اما بههرحال اغلب ما کار زیادی برای کنترل آن انجام نمیدهیم. یکی از تفاوتهای افراد موفق و ناموفق در همین است. افراد موفق میتوانند خود را در چنان حالت روحی قرار دهند که آن حالت به آنها قدرت و دلگرمی بدهد تا به اهداف خود دست یابند.
تقریباً هرآنچه را که مردم میخواهند، نوعی حالت روحی است. صورتی از چیزهایی که نیاز دارید تهیه کنید. آیا در جستجوی عشق هستید؟ عشق یک حالت روحی است. احساسی است که آن را به خود منتقل میسازیم، یا در درون خود حس میکنیم و عامل محرک آن در محیط اطراف ماست. بهدنبال اعتماد و احترام هستید؟ اینها همه را ما ایجاد میکنیم. ما این حالات روحی را در درون خود بوجود میآوریم. شاید در جستجوی ثروت باشید. البته منظور شما صرفاً داشتن کاغذهای سبزرنگی که مزین به تصویر اشخاص برجسته ملی یا مذهبی باشند نیست. بلکه شما در جستجوی چیزهایی هستید که پول، نماینده آنهاست: عشق، اعتماد، آزادی و یا حالات روحی دیگر که فکر میکنید پول به ایجاد آنها کمک میکند. پس کلید رسیدن به عشق و شادی و کلید رسیدن به نیروئی که بشر سالها در جستجوی آن بوده است، یعنی قدرت ادارهی زندگی، این است که بدانیم چگونه حالات روحی خود را اداره کنیم.
برای اینکه روحیات خود را کنترل کنید و در زندگی به نتایجی که میخواهید برسید، اولین کار این است که بدانید چگونه افکار خود را اداره کنید و برای انجام این مقصود باید مختصری از طرز کار مغز اطلاع داشته باشید. در درجهی اول باید بدانید چه چیزی موجب ایجاد روحیه میشود. قرنها بشر مجذوب راههایی شده است که موجب تغییر روحیات و درک بهتر زندگی میشوند. برای این منظور، روزه، عبادت، موسیقی، خواب مصنوعی، سرودهای مذهبی، مواد مخدر، غذا و عشقبازی را آزمایش کرده است، هریک از این چیزها در جای خود دارای مزایا و محدودیتهایی است. بههرحال ما اکنون در جستجوی راههایی هستیم که در عین مؤثربودن، ساده، سریع، و دقیق باشند.
چون رفتار ما نتیجهی حالت روحی ماست، در نتیجه درمواقعی که روحیهی نیرومند داریم رفتار و نحوهی ارتباطات ما متفاوت میشود. سؤال بعدی این است که چه عواملی روحیات ما را بوجود میآورد. هرنوع روحیه دارای دو جزء اصلی است. جزء اول سیمای درونی و جزء دوم وضعیت جسمانی و نحوهی بکارگیری آن است. اینکه هر امری را چگونه به تصویر در میآوریم و چه چیزهایی را دربارهی وضعیت موجود به خود تلقین کنیم و چگونه تلقین کنیم، موجب ایجاد روحیات گوناگون و درنتیجه، رفتارهای گوناگون میشود، بعنوان مثال اگر همسر شما دیرتر از موقع به منزل برگردد، با وی چگونه برخورد میکنید؟ البته رفتار شما تا حد زیادی بستگی به روحیهی شما و روحیهی شما تا حد زیادی بستگی به این دارد که وقتی محبوب شما به خانه برمیگردد علت تأخیر را در ذهن خود چگونه تصویر میکنید. اگر ساعتها در خیال خود صحنههایی از تصادف، خونریزی، مرگ، و بیمارستان را مجسم کرده باشید، همینکه صدای پایش را شنیدید، با چشمان اشکآلود به استقبالش میروید، نفس راحتی میکشید و او را در آغوش میکشید و میپرسید چه شده است. این رفتارها ناشی از روحیهی محبتآمیز است. اما اگر برعکس او را درحال روابط پنهانی با دیگری مجسم کرده باشید، یا مدام به خود گفته باشید که او فقط به این دلیل دیر کرده است که به من و احساسات من بیتوجه است، در اینصورت وقتی او به خانه برمیگردد کاملاً بهنحو دیگری با او برخورد خواهید کرد که ناشی از حالت روحی شما است. در حالت عصبانیت یا حالتی که انسان حس کند مورد بهرهکشی قرار گرفته است رفتارهای کاملاً متفاوتی از خود بروز میدهد.
عامل دیگری هست که حتی از این هم مهمتر و نیرومندتر است و سبب میشود که جهان پیرامون خود را بهگونهای خاص ببینیم و در ذهن خود مجسم کنیم، و آن عامل شرایط و الگوهای استفاده از فیزیولوژی و قوای جسمانی است. اموری از قبیل قدرت غضلات، نوع غذا، نحوهی تنفس، قیافه و وضع کلی مواد شیمیایی خون، تأثیرات شگرفی در روحیات ما دارند. خیالات و سیمای درونی و همچنین فیزیولوژی و وضعیت جسمانی ما، روابط متقابلی با یکدیگر دارند. هر عاملی که بر یکی مؤثر باشد، بهطور خودکار بر دیگری نیز اثر خواهد کرد. لذا تغییر روحیه هم در سیمای درونی و هم در امور جسمانی، مؤثر واقع میشود.
هنگامی که همسر یا فرزند یا یکی از عزیزان شما در ساعتی که قرار است در منزل باشد تأخیر کرده است، اگر روحیهی شما خوب و نیرومند باشد احتمالاً تصور میکنید که در ترافیک گیر کرده است و یا بههرحال در راه بازگشت به منزل است. اما اگر از نظر جسمانی دچار کوفتگی عضلات یا خستگی مفرط باشید یا احساس درد کنید و یا میزان قند خونتان کاهش یافته باشد گرایش شما بیشتر به این است که امور را طوری مجسم کنید که احساسات منفی را در شما تقویت نماید. فکر کنید آیا هنگامی که جسماً سالم و درمجموع بانشاط و سرزنده هستید دنیا را همانطور میبینید که درحالت خستگی و بیماری؟ وضعیت جسمانی شما بهطور قطع در تصور و درک شما از جهان خارج، مؤثر است. همینطور وقتی امری را دشوار و ملالآور درنظر میگیرید، جسم شما نیز از این حالت طبعیت کرده و متشنج میشود. پس این دو عامل، یعنی تصورات درونی و وضعیت جسمانی دائماً با یکدیگر درحال تأثیر متقابل هستند و مجموعاً روحیات ما را بوجود میآورند. روحیات ما نیز باعث رفتارهای ما میشوند. این است که برای هدایت و کنترل رفتارهای خود باید روحیات خود را کنترل کنیم و برای کنترل روحیه باید آگاهانه تصورات و سیمای درونی و همچنین وضعیت جسمانی خود را کنترل کنیم. برای یک لحظه درنظر بگیرید که میتوان بهطور دلخواه در هر لحظه، روحیات خود را صددرصد کنترل نمود.
پیش از اینکه بتوانیم تجربیات زندگی خود را، جهت دهیم باید بفهمیم که ما به چه ترتیب، امور را تجربه میکنیم. انسان نظیر هر حیوان پستاندار دیگر توسط اندامهای حسی خود اطلاعاتی را از محیط دریافت و درک میکند. ما دارای پنج حس چشایی یا ذائقه، بویایی یا شامه، بینایی یا باصره، شنوایی یا سامعه و بساوایی یا لامسه هستیم. بیشتر تصمیماتی که در رفتار ما مؤثر است، براساس سه حس بینایی، شنوایی و لامسه گرفته میشود.
اندامهای حسی تخصصی ما، اثر محرک بیرونی را به مغز منتقل میسازند. مغز از طریق فرآیند تعمیم، تحریف، و حذف، این پیامهای عصبی را تصفیه کرده بصورت تصورات درونی درمیآورد.
درنتیجه، تصور درونی شما، یا درواقع تجربهی شما از واقعه، دقیقاً آنچه اتفاق افتاده نیست، بلکه تصوری است که رنگ شخصیت شما را به خود گرفته است.
شعور آگاه فرد نمیتواند از کلیهی پیامهای حسی استفاده نماید. اگر بهطور آگاهانه هزاران محرک را از حرکت نبض دست چپ گرفته تا ارتعاشات پردهی گوش، احساس میکردیم احتمالاً بهکلی دیوانه میشدیم! این است که مغز اطلاعات رسیده را تصفیه و فقط قسمتهایی را که نیاز دارد یا بعداً نیاز پیدا میکند نگه میدارد و سبب میشود که شعور آگاه فرد، بقیه را نادیده بگیرد.
این عمل تصفیه، موجب گوناگونی ادراکات انسانها میشود. دو نفر انسان میتوانند یک حادثهی رانندگی را مشاهده کنند. یکی ممکن است به آنچه شنیده، بیشتر توجه کند، دیگری به آنچه دیده است. هر یک از آنها از زاویهای به حادثه نگاه میکند. در درجهی اول، وضعیت جسمانی هر یک از آنها برای ادراک حادثه، فرق میکند. یکی ممکن است دیدش ده دهم باشد ولی دیگری ضعف بینایی داشته باشد. اگر یکی از آنها خود، قبلاً دچار حادثه رانندگی شده باشد، از قبل دارای تصور روشنتری در مورد حوادث رانندگی است. در هر صورت این دو نفر دارای تصورات مختلفی از یک واقعهی واحد خواهند بود. و آنگاه هرکدام از آنها این ادراکات و تصورات درونی را بهعنوان صافیهای تازه بهکار خواهند برد تا بهکمک آنها در آینده، اموری را تجربه نمایند.
یک مفهوم مهم هست که در برنامهریزی عصبی-کلامی (NLP) مورد استفاده قرار میگیرد. " آلفرد کورزیبسکی " میگوید: «نقشهی هر منطقه، غیر از خود منطقه است؛ باید به مشخصات مهم نقشهها توجه کرد. نقشه با منطقه مورد نظر فرق دارد؛ ولی اگر خوب کشیده باشند ساختاری شبیه منطقه دارد و از این جهت مفید است». معنی این سخن آن است که تصورات درونی ما، مطابق با ثبت دقیق وقایع نیست. بلکه وقایع مورد نظر، از صافی اعتقادات خاص فرد، برداشتها، ارزشها و پیشفرضهای وی میگذرند تا ثبت کردند. شاید "آلبرت انیشتین "به همین مناسبت میگوید: «هرکس بخواهد در باب علم و حقیقت، بر کرسی داوری بنشیند، خندهی خدایان، او را خراب خواهد کرد».
چون ما نمیدانیم حقیقت اشیاء چگونه است و فقط به تصورات خود دربارهی آنها آگاهی داریم، چرا آنها را طوری به تصور درنیاوریم که موجب نیرومندی ما و دیگران گردد؟
کلید توفیق در این کار، کنترل و ادارهی حافظه است، یعنی تصورات خود را طوری شکل دهیم که بهطور مداوم ما را در نیروبخشترین حالات روحی قرار دهد. در هر تجربه، اجزاء گوناگونی وجود دارد که میتوان حواس را به آن اجزاء متوجه کرد. حتی موفقترین افراد ممکن است به جنبههای منفی و عوامل شکست در کاری فکر کند و در نتیجه، افسرده و دلسرد یا عصبانی گردد و یا برعکس، به کلیهی جنبههایی که موجب توفیق در زندگی میشود توجه کند. موقعیتها هرقدر نامطلوب باشند، میتوان طوری آنها را به تصور درآورد که موجب تقویت انسان گردند.
اشخاص موفق بهطور مداوم از روحیهای قوی برخوردارند. آیا تفاوت اشخاص موفق و ناموفق در همین نکته نیست؟ به داستان "دابلیو میچل" (در قسمت قبلی همین مقالات شرح داده شد)، باز میگردیم. آنچه اهمیت داشت، خود حادثه نبود، بلکه تجسم او از واقعه واجد اهمیت بیشتری بود. وی با اینکه بشدت سوخته و فلج شده بود، راهی یافت که روحیهی او را تقویت میکرد. بخاطر داشته باشیم که هیچ چیز بطور ذاتی، خوب یا بد نیست. ارزش هر واقعه به آن است که ما چگونه آن را به تصور در آوریم. میتوانیم هرچیزی را طوری تصور کنیم که به ما روحیهی مثبت بدهد و میتوانیم عکس آن را تصور کنیم. (شما تاکنون در جریان فروش انواع بیمهنامه، چند بار با پاسخ نه مشتری مواجه شدهاید؟ چند بار احساس نا امیدی و افسردگی موجب دلسردی شما گشته است؟ چند بار تاکنون به دلیل شکستهای پشت سر هم در این شغل، تصمیم به ترک آن گرفتید؟) یک لحظه به مواقعی که دارای روحیهی قوی بودهاید بیندیشید.
یک سؤال؟ اگر از شما بخواهم که همین الآن خواندن این مقاله را متوقف کنید و از روی خرمنی از آتش عبور کنید گمان نمیکنم از جا بلند شوید و چنین کاری را بکنید؟! زیرا باور نمیکنید که قادر به انجام چنین کاری هستید و درنتیجه احساسات نیروبخش و روحیهی لازم برای انجام چنین کاری را ندارید. این است که سخنان من شما را در حالت روحی که دست به چنین عملی بزنید قرار نمیدهد.
برنامهی عبور از آتش به افراد میآموزد که چگونه روحیات و رفتارهای خود را تغییر دهند تا قدرت لازم را برای انجام عمل بهدست آورند و علیرغم ترس و واهمه و سایر عوامل محدودکننده، به نتایج تازه دست یابند. کسانی که از روی آتش عبور میکنند، همان کسانی هستند که در هنگام ورود به اینگونه جلسات، این کار را غیرممکن میدانند. اما یاد گرفتهاند که چگونه حالت جسمی و همچنین تصورات ذهنی خود را دربارهی کارهایی که میتوان یا نمیتوان انجام داد دگرگون کنند، بطوریکه عبور از آتش که قبلاً در نظر آنها وحشتناک بود، تبدیل به عملی شود که میدانند قادر به انجام آن میباشند. آنگاه میتوانند خود را بهطور کلی در وضعیت نیرومندی قرار دهند و بهکمک آن روحیه، دست به کارهایی بزنند و به نتایجی دست یابند که قبل از آن، غیرممکن تلقی میکردند.
عبور از آتش سبب میشود که افراد، تصورات ذهنی تازهای از امور ممکن بهدست آورند و متوجه شوند که غیرممکن بودن این کار، تنها یک تصور ذهنی بوده است. پس شاید بعضی دیگر از امور غیرممکن هم درواقع ممکن باشند! درمورد قدرت روحیه، سخنگفتن یک چیز است و تجربهکردن یک چیز دیگر. و این نتیجه را عبور از آتش بهبار میآورد. یعنی طرح تازهای از اعتقادات و از امور ممکن به افراد میدهد و بههمراه آن روحیه و احساسی درونی ایجاد میکند. روحیهای که موجب میشود زندگانی آنان بهتر گردد و از حدودی که در گذشته غیرممکن میپنداشتند فراتر روند. این کار بهروشنی به افراد نشان میدهد که رفتار آنان نتیجه روحیاتشان است. زیرا در یک لحظه، با ایجاد چند تغییر در تصوراتی که از تجربیات بیرونی دارند، اعتمادبهنفس کلی پیدا میکنند و میتوانند دست به عملی مؤثر بزنند. بدیهی است برای رسیدن به این نتیجه راههای متعددی وجود دارد. عبور از آتش تنها یک برنامهی تفریحی و نمایشی است که اشخاص، کمتر آن را فراموش میکنند.
پس کلید رسیدن به نتیجهی دلخواه، آن است که امور را طوری بهتصور درآوریم که روحیهی ما را تقویت سازد و به ما شهامت برداشتن قدمهایی را بدهد که سرانجام، ما را به نتیجه برساند .
اگر نتوانیم روحیهی لازم را ایجاد کنیم، یا دست به اقدام نخواهیم زد و یا حداکثر با ضعف و دودلی قدمهای سستی برمیداریم که نتایجی ناچیز بهبار میآورد. اگر به شما بگویم «بیایید روی آتش راه برویم»، این جمله که به زبان کلمات یا حرکات ادا میشود وارد مغز شما میگردد و شما آن را بهنحوی در ذهن مجسم میسازید. اگر شما مردمی را در نظر، مجسم کنید که در آئین مذهبی وحشتناکی شرکت دارند و از سوراخهای بینی خود، حلقههایی را گذراندهاند و یا کسانی را به تصور آورید که زنده زنده در آتش میسوزند، دارای روحیهی لازم برای این کار نخواهید بود. و اگر خودتان را درحال سوختن، در نظر آورید، روحیهی شما از آن هم بدتر خواهد شد.
اما اگر در تصور خود، مردمی را ببینید که درحال کفزدن و پایکوبی هستند و گوئی در جشنی شرکت دارند و اگر صحنهای پر از نشاط و شادی و هیجان درنظر آورید، حالت روحی شما متفاوت خواهد بود. اگر خود را درنظر آورید که در کمال سلامت و نشاط روی آتش قدم میزنید و اگر به خود بگویید که: «بله، من کاملاً قادر به انجام این کار هستم» و اندامهای خود را طوری بهحرکت درآورید که حاکی از اعتمادبهنفس باشد، در اینصورت این پیامهای عصبی بهشما روحیهای خواهد داد که بهاحتمال قوی دست به این عمل بزنید.
در همهی امور زندگی، وضع به همین منوال است. اگر کاری را بدون نتیجه درنظر بگیریم، طبعاً بدون نتیجه هم خواهد بود. اما اگر تصور کنیم که فلانکار، توأم با موفقیت است، آنگاه نیروهایی در درون ما ایجاد میشود که موجب تقویت روحیهی ما برای انجام آن کار و بهدست آوردن نتایج مثبت میگردد. فرق افرادی از قبیل "تد ترنر"، "لییا کوکا"و "دبلیو میچل" (توضیحات زندگی هریک از آن، در دو مقالهی قبلی آمده است)، با سایر مردم در این است که آنها جهان را بهصورت صحنهای تصور میکنند که میتوانند هرکاری را که واقعاً بخواهند در آن بهانجام رسانند. بدیهی است در بهترین حالات روحی نیز همیشه نمیتوانیم به نتایج دلخواه برسیم. ولی وقتی روحیهی مناسب را در خود ایجاد کردیم بیشترین امکان و احتمال برای ما ایجاد میشود که تمام قوای خود را بهنحو مؤثر بهکار گیریم.
در اینجا سؤال منطقی دیگری پیش میآید. اگر تصورات درونی، و حالت جسمی، مشترکاً روحیاتی را ایجاد میکنند که منشاء رفتارهای ماست، پس چرا وقتی در حالات روحی معینی هم هستیم رفتارهای متفاوتی نشان میدهیم؟ مثلاً یکنفر درحالت محبتکردن ممکن است شما را در آغوش بگیرد، درحالیکه دیگری در همان حالت فقط به شما بگوید که دوستتان دارد. پاسخ این است که چون ما در حالت روحی معینی قرار گرفتیم مغز ما درمورد رفتارهای گوناگون، حق انتخاب دارد. گوناگونی این رفتارها، ناشی از جهانبینی ماست. بعضیها درموقع عصبانیت، برای نشاندادن واکنش، دارای یک الگوی اصلی هستند. مثلاً ممکن است همانطور که از والدین خود یاد گرفتهاند پرخاش کنند. یا اینکه راهی را در گذشته امتحان کرده و به مقصود رسیده باشند و لذا آن خاطره در مغز بایگانی شده و واکنشهای آتی را موجب میشود.
هر یک از ما، جهانبینیهایی داریم. مدلهایی از جهان که ادراکات ما را از محیط پیرامون، شکل میدهد. ازطریق نشستوبرخاست با مردم، مطالعهی کتاب و تماشای فیلم و تلویزیون، تصوری از جهان و امکانات موجود در آن در ذهن ما شکل میگیرد. در قضیه "دبلیو میچل" چیزی که زندگی او را شکل داد، خاطرهی مردی بود که از کودکی میشناخت. مرد معلولی که توفیقی بزرگ بهدست آورد. چون میچل این مدل را در دست داشت توانست وضعیت خود را طوری به تصور درآورد که بههیچوجه مانع پیشرفت و موفقیت کامل او نشود.
برای اینکه در مدلسازی اشخاص، موفق شویم، باید ببینیم اعتقادات خاص آنها چیست که موجب میشود جهان را بهگونهای درنظر متصور سازند که به اقدامات سازنده و مؤثر منتهی شود. باید دقیقاً دریابیم که آنان تجربیات خود را از جهان، چگونه درنظر میآورند. در تصورات ذهنی خود چه کارهایی میکنند؛ چه میگویند و چه احساسی دارند. باز میگویم که اگر دقیقاً همان پیامها را در خود ایجاد نماییم به همان نتایج میرسیم. مدلسازی بهطور کلی چیزی بجز این نیست.
یکی از عوامل ثابت زندگی آن است که همیشه نتایجی بدست میآید. اگر شما آگاهانه تصمیم نگیرید که طالب چه نتایجی هستید و طبق آن نتیجه، اموری را به تصور درنیاورید، خواهناخواه یک محرک بیرونی مثلاً صحبت با یک نفر، یا برنامهی تلویزیونی یا چیز دیگر، روحیاتی در شما ایجاد میکند که رفتارهای ناشی از آن روحیات، به سود شما نیست. زندگی، همچون رودخانه است. همیشه جریان دارد و اگر مسیر خود را آگاهانه و از روی قصد، تعیین نکنید دستخوش امواج آن خواهید شد.
اگر بذرهای فکری و جسمی هدفی را که درنظر دارید، نکارید، علفهای هرزه خودبهخود سبز خواهند شد.
اگر ما ذهن و روحیات خود را آگاهانه رهبری نکنیم، ممکن است محیط ما تصادفاً روحیات نامطلوبی در ما ایجاد کند. نتایج ممکن است وخیم باشند. پس بسیار ضروری است که ما هر روزه، بر دروازه ذهن خود، نگهبانی بگماریم تا بدانیم چه تصوراتی بهطور دائم در ذهن ما ایجاد میشود. باید باغ ذهن خود را هر روز وجین کنیم.
یکی از بارزترین مثالهایی که اثر روحیات نامطلوب را نشان میدهد، داستان "کارل والندا" است. این شخص، سالها با موفقیتی کمنظیر، پروازهای مختلف هوایی را انجام داده بود و یکبار هم به عدم موفقیت، فکر نکرده بود. فکر سقوط در مخیلهی او نمیگنجید. چندسال پیش مکرراً به همسرش یادآور شد که خود را درحال سقوط هواپیما دیده است. پس از آن، مرتباً منظرهی سقوط هواپیما در نظرش مجسم میشد. سه ماه، پس از اولین باری که این موضوع را به زنش گفت، هواپیمایش سقوط کرد و جان خود را از دست داد! بعضیها ممکن است این را یک اخطار غیبی بدانند. یک نقطهنظر هم این است که بگوییم وی بهطور مداوم یک تصور یا پیام را به سیستم عصبی خود منتقل میکرد و درنتیجه، روحیهای پیدا کرد که منجر به سقوط وی گردید، نتیجهای که ناشی از روحیهی او بود، راهی تازه به مغز خود نشان داد و سرانجام، مغز وی آن راه را رفت. به این دلیل است که توجه ما به آنچه در زندگی میخواهیم، درمقابل آنچه نمیخواهیم، تا این حد اهمیت دارد.
اگر مدام به جنبههای نامطبوع زندگی، به آن چیزهایی که خواسته شما نیست و به همه مشکلاتی که ممکن است ایجاد شود فکر کنید، ناخواسته خود را در وضعیتی قرار میدهید که به سود همان رفتارها و نتایج است.
بهعنوان مثال آیا شما شخص حسودی هستید؟ البته که نیستید. ممکن است در گذشته، حالت روحی حسادت و رفتارهای ناشی از آن را در خود ایجاد کرده باشید، بههرحال، رفتار شما، همیشه معرف شخصیت شما نیست. اگر صفاتی را عمومیت داده و به خودتان نسبت دهید، اعتقاداتی در شما ایجاد میشود که کارهای آیندهی شما را تحت تأثیر قرار خواهد داد. بهخاطر داشته باشید که رفتار شما ناشی از روحیات شما و روحیات شما ناشی از تصورات ذهنی و وضع جسمانی شماست که هر دو عامل را میتوانید در یک لحظه دگرگون سازید. اگر در گذشته حسادت کردهاید معنی سادهی آن این است که تصوراتی را در ذهن خود ایجاد کردهاید که آن حالت را در شما بوجود آوردهاند. اکنون میتوانید امور را بهشکل تازهای درنظر مجسم کنید تا روحیاتی متفاوت و رفتارهایی سازگار با آن روحیات، در خویشتن بوجود آورید. به یاد داشته باشید که ما میتوانیم امور را هر طور که بخواهیم تصور کنیم. اگر تصور کنید که معشوق شما، فریبتان میدهد، فوراً دچار حالت خشم و عصبانیت میشوید. در این حالت با او چگونه رفتار میکنید؟ معمولاً رفتار چندان خوبی نخواهد بود! ممکن است با دشنام و کلمات توهینآمیز به او حمله کنید. یا اینکه ناراحتی را در درون خود بریزید و بعداً بصورت دیگری انتقام بگیرید.
درنظر داشته باشید که فرد مورد علاقهی شما ممکن است که خلافی نکرده باشد، ولی رفتار شما که ناشی از حالت روحیتان است سبب شود که او به کار خلاف، تمایل پیدا کند. اگر شما حسادت میورزید، خود این حالت را ایجاد میکنید. میتوانید تصورات منفی را با نوع دیگری از تصورات جایگزین کنید. مثلاً فکر کنید همسر شما بهسختی در تلاش است تا هرچه زودتر به منزل برگردد. این تصورات به شما روحیهای خواهد داد که چون همسر مورد علاقهی شما به خانه برگشت با او چنان رفتار کنید که حس کند مورد علاقهی شماست و بیشتر مشتاق شود که نزد شما باشد، گاهی هم اتفاق میافتد که تصوراتی که دربارهی همسر خود کردهاید درست باشد! اما خیلی باید اعصاب خود را خراب کنید تا مطمئن شوید و معمولاً هم علیرغم تمام دردسر و ناراحتی که برای خود و او ایجاد میکنید آن اطمینان حاصل نمیشود.
به گفتهی امرسون:: «هر عملی، زائیدهی فکر است»
اگر ارتباطاتی را که با خود برقرار میکنیم تحت کنترل درآوریم و درخصوص خواستههای خود پیامهای سمعی، بصری و لمسی به سیستم عصبی خود بفرستیم، میتوانیم همیشه نتایج مثبت و درخشان بدست آوریم، هر چند رسیدن به موفقیتهای چشمگیر، دشوار، یا غیرممکن بهنظر برسد. قویترین و کارآمدترین مدیران، مربیان ورزشی، والدین و متخصصان انگیزش، کسانی هستند که میتوانند در همان شرایطی که همهچیز مأیوسکننده بهنظر میرسد اوضاع و احوال را برای خود و دیگران طوری تصویر کنند که به سیستم عصبی پیامهای موفقیتآمیز ارسال گردد. آنها بهگونهای روحیهی خود و دیگران را تقویت میکنند که موجب تلاش و کوشش پیگیر، تا رسیدن به هدف میشود. شاید نام "مل فیشر" را شنیده باشید. او مردی است که 17 سال تمام، مشغول تجسس در قعر اقیانوس بهمنظور رسیدن به گنج بود. سرانجام شمشهایی از طلا و نقره به ارزش ۴۰۰ میلیون دلار یافت! در مقالهای که دربارهی او نوشته شده است، از یکی از همکاران او پرسیده بودند که چگونه این گروه پس از این همه مدت، دلسرد نشد و به کار خود ادامه داد، جواب داده بود که "مل" میتوانست در هر کسی انگیزه و شوق ایجاد کند. "فیشر" هر روز به خود و دیگران میگفت: «امروز روز نتیجه است» و در پایان روز میگفت: «فردا روز نتیجه است»اما فقط گفتن کافی نبود بلکه کلمات را بهگونهای مناسب بهکار میبرد و لحن صدایش، با تصویری که در ذهن داشت، و با احساساتش هماهنگ بود. هر روز به خود روحیه میداد که بتواند به عملیات ادامه دهد و سرانجام به پیروزی رسید. این مرد یکی از نمونههای بارز فرمول موفقیت نهایی (راجعبه این فرمول در مقالات قبل، توضیح دادهام) است. او هدف را میدانست، دست به عمل میزد، راههای درست را پیدا میکرد و هرگاه مؤثر واقع نمیشد راههای تازهای مییافت تا اینکه موفق شد. یکی از بهترین متخصصان انگیزش نامش "دیک تامی"است که سرمربی یک تیم فوتبال آمریکایی در دانشگاه هاوایی است. او واقعاً میداند که تجسم ذهنی و تلقین تا چه اندازه در کارآیی افراد، مؤثر است. یک بار تیم او در مقابل تیم دانشگاه "ویومینگ" داشت شکست میخورد. افراد تیم او به اطراف زمین رانده شده بودند و کاری از آنها ساخته نبود. نیمهی اول بازی با نتیجهی ۲۲ بر هیچ! بهسود تیم حریف پایان یافت. بطوریکه تیم او بهنظر نمیرسید که اصولاً در سطح بازی با تیم حریف باشد.
میتوان درک کرد وقتی بازیکنان تیم او برای استراحت به رختکن رفته بودند در چه وضع روحی بودند. او نگاهی به سرهای پایین افتاده و چهرههای درهم ریختهی افراد تیمش کرد و فهمید که اگر به آنها روحیه ندهد، در نیمهی دوم فاتحهی تیم را باید خواند. از وضع ظاهری و جسمانی آنها حدس زد که شکست را برای خود قطعی میدانند و طبعاً با چنین روحیهای، توان لازم را برای کسب موفقیت ندارند.
در اینموقع وی تختهای که فتوکپی مقالات روزنامهها و مجلات را طی سالها جمعآوری کرده و روی آن چسبانده بود به رختکن آورد. هر مقاله دربارهی تیم فوتبالی بود که ابتدا با نتایجی مشابه یا بدتر از تیم دانشگاه هاوایی، از تیم مقابل عقب مانده و سرانجام با جمعآوری نیروی خود، شگفتی آفریده و بازی را برده بود. با خواندن این مقالات بهتدریج، اعتقاد تازهای در آنها تزریق کرد، اعتقاد به اینکه آنها واقعاً قادر به جبران شکست خود هستند و این اعتقاد (یعنی همان تصور ذهنی) حالت روانی-بدنی تازهای در آنها ایجاد نمود. نتیجه چه شد؟ در نیمهی دوم تیم "تامی" به زمین برگشت. هر یک از بازیکنان، بهترین بازی دوران عمر خود را ارائه دادند بطوریکه تیم حریف نتوانست هیچ امتیازی کسب کند و بازی با نتیجهی ۲۷ بر ۲۲ به سود تیم "تامی" تمام شد. این توفیق در اثر این بود که "تامی"، توانست تصورات ذهنی افراد، یعنی اعتقادات آنها را به امکان موفقیت تغییر دهد.
بهخاطر داشته باشید که رفتار انسان، نتیجهی حالت روحی اوست. اگر فقط یک بار در زندگی، در کاری توفیق داشتهاید، باز هم میتوانید آن کار را انجام دهید و به موفقیت برسید. مشروط بر اینکه همان کارهای ذهنی یا جسمی قبل را تکرار کنید.
اغلب مردم، اقدام چندانی برای کنترل روحیهی خود نمیکنند. یک روز افسرده و روز دیگر، پرانرژی، بیدار میشوند. در روزهای خوب، شادند و در روزهای بد، ناشاد. یکی از تفاوتهای مردم در هر مورد، این است که چگونه منابع و نیروهای خود را تنظیم میکنند. این موضوع در زمینههای ورزشی بارزتر است. هیچکس همیشه برنده نمیشود. ولی ورزشکارانی هستند که میتوانند در مواقع ضروری روحیهای نیرومند داشته باشند و تقریباً در هر فرصتی ابراز وجود نمایند. آنها میتوانند در وقت نیاز، همه قوای خود را جمع کنند.
اغلب مردم، خواهان تغییر روحیهاند. میخواهند راضی، شادمان، پرشور و مرکز توجه باشند، آرامش فکری میخواهند و یا میخواهند روحیات نامطلوب را از خود دور سازند. گاهی هم مأیوس، خشمگین، ناراحت و کسل هستند. این افراد برای تغییر روحیه چه میکنند؟ مثلاً تلویزیون تماشا میکنند و از طریق آن، خوراک تازهای به ذهنشان وارد میشود، برنامهای تماشا میکنند و میخندند و غصههاشان فراموش میشود. یا از منزل خارج میشوند و چیزی میخورند، سیگاری میکشند و یا داروی مخدر مصرف میکنند. مثبتترین حالت آن است که فرض کنیم ورزش میکنند.
عیب عمدهای که بیشتر این راهحلها دارند آن است که موقتی هستند. وقتی برنامهی تلویزیون تمام میشود، برداشتهایشان از زندگی، همان است که بود. باز تصورات قبلی در ذهنشان زنده میشود و ناراحتشان میکند. غذا که صرف شد یا اثر دارو که تمام شد، به حال اول برمیگردند. تازه هزینه این تغییر حال موقتی را هم باید بپردازند. برعکس، آموزشهای این سری مقالات به شما نشان میدهد که چگونه بدون استفاده از وسایل خارجی، (که در درازمدت غالباً مشکلات دیگری ایجاد میکند) مستقیماً تغییرات لازم را در تصورات ذهنی و حالات جسمانی خود ایجاد نمایید.
کسانی که به بهروزی رسیدهاند قادرند نیرومندترین بخشهای مغز خود را تحریک کنند و این یکی از تفاوتهای آنها با توده مردم است. نکته اصلی که از مطالب این مقاله باید در خاطر داشته باشید این است که:
روحیه، دارای نیروی عظیمی است و شما قادر به کنترل آن هستید. شما ناچار نیستید خود را به دست پیشآمدها بسپارید.
عامل دیگری وجود دارد که پیشاپیش، چگونگی تصورات ما را از تجربیات زندگی معلوم میکند. عاملی که تصورات ذهنی ما را از جهان خارج تصحیح میکند. عاملی که تعیینکنندهی واکنشها و روحیات مثبت ما در موقعیتهای معین است. آن را بزگترین نیروها نامیدهاند. در مقاله بعدی، راجع به نیروی معجزهآسای "ایمان"صحبت خواهیم کرد.